اعتراف های یک طلبه

20 دی 1391 توسط طلبه

 

وقتی دلم می گیرد می زنم به سیم آخر …

اما یادم می اید یک طلبه نباید بزند به سیم آخر….

عصبانی که می شوم دلم میخواهد فریاد بزنم…اما باز هم یادم میآید که من طلبه ام

دلم میخواهد گریه کنم و آه و ناله سر دهم و شکایت کنم…اما یادم می آید ..

احساس تنهایی که به سراغم می آید… باز هم یادم می آید

غصه که در دلم می نشیند….

وقتی این همه دروغ و خودنمایی جامعه را می بینم ….دلم از مردم که میگیرد

وقتی میبینم یک آدم با دوتاچشمش نگاه می کند و مثل آب خوردن خالی می بندد

وقتی میبینم زنان و مردان دیگری فرقی با هم نمی کنند!

دلم میخواهد … ولی یادم میآید…

همه ی اینها که گفتم سزنی بود در انبار کاه ..یکی بود از هزارتا…

طلبه هم که نبودم باز هم یاد می امد

که من بنده ام… بنده ی خدایی بزرگ…

یادم می آمد که من دین دارم

و یک مسلمانم…

راستی این روزها همه مسلمانند اما چرا این همه …

و حرف های من هنوز نا تمام ..

www.talabegi.parsiblog.com

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

طلبگی یا طلبه بودن فقط برای یک دوره نیست بلکه وقتی طلبگی رو انتخاب می کنی تا آخر عمرت باید طلبه باشی و سعی کنی طلبه بمونی!فتامل!

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موسیقی وبلاگ

آمارگ?ر

آمارگ?ر

قالب وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس